ع.ش.ق سه کلمه تا عشق |
|||||||||||||||||||||||||
چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:, :: 20:3 :: نويسنده : ice_kiss
درست از یک روزی
درست از یک روزی
درست از یک روزی
و حس می کنم من از روزی شبیه یکی از همین روزهای جاری دیگر من نیستم! باورت می شود دیگر تنم به پاهایم سنگینی نمی کند؟ باورت می شود حس عجیبی ست این روزها در من؟ باورت می شود در اوج خلأیی عجیب! مَـکِشی ندارم؟ امروز جاده ها را یکی یکی مُهر می زدم.اما نه رد پایی می ماند و نه سنگفرشی اخم می کرد از سنگینی ِاصابتم...
حس عجیبی دارم این روزها... همین که بگویم پاهایم، قلبم، روحم روی زمین و با زمینیان نیست، شاید برایت کافی باشد... امروز باور کن برای دخترکی زیر تکه ای از آسمان خدا، زندگی جور دیگری بود... امروز رها تر از دیروز بودم و دیروز رهاتر از روز قبل... شاید فردا شاید پس فردا بال هایم بازگردند و من نیز رهسپار فراتر از زمین و زمینیان شوم...
آری تو باور کن همین امروز
نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|